گاهی بیدار که می شویم...

ساخت وبلاگ

گاهی بیدار که می شویم...

بیدار که میشویم انگار صد سال تنهایی را سفر کرده ایم و در این انتظار و نومیدی و یاس چیزی به فراخور بشیریت نمانده و انگار نهایت فانی بودن هر جسم و روح بشریت را ناقوس میزند .

بیدار که میشویم ...

انگار جا مانده ایم از قافله عمر

از یک نگاه خاص

از سرچشمه ممد حیات و انس و جان

از زندگی مدرن بشریت

از هیاهوی آدمیان و زندگی لوکس و لاکچری و در نهایت هیچ و پوچ آنها

از ماشین های همکاره و هیچ

از آدمهای به ظاهر ساده اما پر از دغل و حقه و نیرنگ و فریب کار و ریا کار

از هر چه ادم بودن و انسان بودن است

گاهی شرم بر صورتم خیره میشود

از بودن هایی ک گاهگاهی فریاد ما را مث سکوتی سهمگین بر تارک این دیوار دنیوی صدا میزند

از خواب که بیدارمی شویم ..

انگاز عمریست که خواب های رویایی را با خود به تاریخچه ی خلقت بشر برده ایم

از اینکه نام ما آدم است و دیگران را حوا نامیده اند

از اینکه بشریت چرا و چگونه میتواند اینهمه مهر خاموشی ها را کم رنگ بر دیوار زندگی حکاکی کنند!؟

از اینکه در این دنیای سرد و گاهی سوزان بشریت رهایی یابیم

از اینکه در تونل زمان ک بمثابه تونل وحشت آدمیان می باشد بایستی گذر کرد

از اینکه بیدار می شویم گاهی این بیداری عین خواب های تعذیف شده مورد تحریف ما آدمیان قرار می گیرد

از اینکه نام ما بشر است و گاهی انسان از نسل آدم ...!

از اینکه در فراسوی زندگی هامان چیزی درخور و مناسب و بایسته ی اینهمه ناملایمت ها و بی عاطفه و ها و احساسات نیست!

از اینکه بایستی فریاد زد بر هر سکوتی که بایستیداد را از بیداد ما آدمیان فریاد کند.

بیدار که می شویم...

گاهی باید صورت خود را نشست !

گاهی باید خلوتی با خود داشت در ناکجا آباد سرزمینمان

گاهی بایستی این باید ها را پاسخگو بود !

 بیدار که می شویم ...

گاهی وقت ها تایم مان ناکوک و کوکمان ناساز می نوازد!

گاهی وقتام دردی در دل.. .

گاهی وقتام قلبی رنجور و صدایی بغض کرده

بیدار که می شویم....

گاهی وقتا چهره تمام آدمیان محو ،تیره،تار،یا کدر بنظر می اید

آری گاهی ک بیدار می شویم...

بایستی عینک زد به چشمان گاهی نیز نقابی بر صورت

گاهی وقتام نوشتن و حکاکی کردن بر این لوح رنگارنگ زندگی

بیدار که می شویم...

گاهی وقتام گذری بر آرامگاه آنان که ارمیده اند تا بدانیم ما هم ره آنان را خواهیم رفت

گاهی آرام می گیریم از دیدن آنانی که این چنین خفته اند و می بینند دویدن ما در زندگی روزمره گی را..

گاهی هم شاید فریادی مهیب را داد می زنند اما کو گوش شنوایی از ما آدمیان...!؟

بیدار که می شویم...

شاید سکوتی...آهی...بر سر میز صبحانه...

گاهی شاید با چای تلخ...

گاهی صورتک بچه ای بدون نقاب دوگانگی بلکه سادگی کودکانه...!

گاهی شاید دور تر از هنر بشریت در صنعت...!

گاهی نیز هجمه جملات ایهام دار بزرگان و سخنان طنز این عزیزان...!

گاهی نیز صدایی بلند در پس کوچه های زندگی...

بیدار که می شویم ...

شاید سکوت پیر افتاده ایی در رختخوابش که با نگاهش حرف ها دارد...

گاهی شاید در پس این سکوتش فریاد ها دارد...

گاهی هم پرده ای افتاده بر روی سن زندگی

گاهی هم فریادی والاتر از هر سکوتی سهمگین

گاهی شاید بازی دور افتاده ی چند کودک روستایی

گاهی شاید هزینه سرسام آور زندگی

گاهی خرید تکه نانی

گاهی نیز غافل از تکه نانی...

بیدار که می شویم...

گاهنوشته هایم ...
ما را در سایت گاهنوشته هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cshaghayg7 بازدید : 171 تاريخ : چهارشنبه 29 خرداد 1398 ساعت: 3:36