حسرت دیدار و جان به سر آمد
زین یراق و زین و برگ آمد
چشم شادان و خرامان آمد
رفت آنکه دلت به مهر آمد
سر به بیابان نهاد و نالان آمد
باران شد او خیس و عریان آمد
رحم نکرد به جانش باز نالان آمد
گریزی نیست او چشم براه آمد
گاهنوشته هایم ...برچسب : نویسنده : cshaghayg7 بازدید : 16