نگاه بی معنی

ساخت وبلاگ

نفس هایم میگیرد در هوای آلوده ی شهر

بغض ها دارد این گلوی خفته در آشفته بازار شهر

فریاد رهایی اگر چه دیگر به سکوت معنا شود

گاه سر به فلک میکشد نگاه ها وقتی که بی معنا میشود

دنیای ما دلهره ایی جدید را به مردمانش کرده است

سر را اگر چه بر زبانها جاری کرده است

بی بهانه گاه گام در ره بیداری پیدا و پنهان یار نهاده است

لباهنگ ونماهنگ ما همچون دهل از دور خوش است

صدای پای دوست از برای چه خوش است

گویی ذکر هفته با نام اوست

دیدار من نه اینکه فقط برای اوست

قاضی بامداد سحرگاهان شدم

خیز و پیچ و غم با یاران شدم 

مرا دیداری در ره دوست مانده است 

چشمانم خیس آب از رفتن او گشته است

گر چه آید دیگر جانی برای او نمانده است

نفسهایم لیک همیشه در تب و تاب اوست

خود تفسیر کن این نفسهای او ...

گاهنوشته هایم ...
ما را در سایت گاهنوشته هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cshaghayg7 بازدید : 208 تاريخ : يکشنبه 4 مهر 1395 ساعت: 15:34