دلم تنگ شده

دلم تنگ شده

دلم تنگ روزهای گذشته

خاطراتی در پس کوچه های ی که گذر عمر را می دهد

دلم تنگ بوی کهنگی رخت های آویزان شده در هوای باد را میکند

خاطراتی زیبا و روحی بزرگ را می طلبد

دلم تنگ بوی نان تنها نانوایی لواش خیابانم را کرده

دلم تنگ شده

نه برای عزیزانمان که دیگر در بینمان نیستند

اسیر خاک کهنه ی پشت بام ها

حیاطی بزرگ با خانوارها،شلوغی آن روزها

دلم تنگ بازی های ساده ی آن روزها

هر چه بود دستانمان اسباب بازی و دلها صاف

صدای تفنگمان خودمان

دلم تنگ شده

یار دبستانی من ،پوتین هایی ساده از جنس صداقت

دلم تنگ آن باران های زیبا،خیس شدن در راه مدرسه

دلم تنگ کتک زدن های معلم و ناظم مدرسه

بوی ناز لای کتاب ها ، پیک شادی ها،پاکن و مدادها

دلم تنگ زنگ آخر وایستادن ها

دعواهای شوق نوجوانی و صداقت ها

دلم شاید مانده در پای آن علفزارها

یا شایدم تنها درخت با آت تاب ها

شب نشینی ها با همسایه ها

کسی مانده ی نان شب نبود،بلکه سیرتر از همیشه بود

غرش راستکی ابرها و رنگین کمان زیبا

دلم تنگ شده

قاب عکسم نشانی از محبت ها و مهربانی ها

مردمانی از جنس خدا

دلم تنگ آن بچه های دیار شده

خالی از مهر و محبت ها شده

دلم تنگ شده