کهنه بازار

ساخت وبلاگ

تصویر من از آبها کهنه گشته

تصویر دنیای من کهمنه گشته

ندارم صدایی از صحنه روزگار 

ندارم یادی از صحنه روزگار

میان اینهمه هیاهوی بازار

جدا مانده است این خریدار

سرگشته و مستانه در این ویرانه بازار

تا کی آرام گیرد این سرگشته هرگز نیازار

دوش با خود برده ام از این کهنگی رنج ها

لیک امروز ماند همین کهنگی بر تن ها

خواهم رها از این کهنه بازار

اما مگر نیست جدا این بازار و آن بازار

خریدی کهنه دارم 

یادی تازه دارم

روزگاران در مسیر عمر همچنان میکند گذر

تا به کی اینهمه بوی کهنگی در این گذر

کهنگی هایم خاطره است

در این کهنگی هزاران پای پیاده است

من مسیر را گذر کرده ام

من مست و دیوانه گشته ام

فکرم بدین سروده از شاعر است

عجب کهنه بازاریست دنیا

عجب زنده زنده رفتنیست این دنیا

میدان که گویند دلم کهنه است

چون جان من وابسته به همین یه ذره خاطرات کهنه است

+ نوشته شده در  سه شنبه دوم خرداد ۱۳۹۶ساعت ۱:۵۱ ب.ظ  توسط س  | 
گاهنوشته هایم ...
ما را در سایت گاهنوشته هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cshaghayg7 بازدید : 164 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1396 ساعت: 21:56